انگیزشی

ورونیکا تصمیم می‌گیردبمیرد

مرگو زندگی دو اتفاق عجیب که تو کاره طبیعت رخ میده اما …….

بین این دو زمانی وجود داره که توی این زمان تجربه میکنی خیلی چیزا رو، موفق شدنو شکست خوردنو اشکهای از روی شوق و غم رو، لبخند های تلخ و شیرین رو، و از دست دادن ها بدست آوردنها رو گاهی آدم نا امید میشه نه تنها از آدمهای دوروبرش بلکه
از خودش در این شرایط شاید به فکر خودکشی و پایان زندگی بیافتیم که میشه گفت بدترین راه برای انتخاب است.

زندگی ورونیکا که تصمیم می‌گیرد بمیرد، چالشی برای زنده ماندن

۱۱ نوامبر سال ۱۹۹۷، تاریخ مهمی در زندگی ورونیکا رقم خورد: ورونیکا تصمیم می‌گیرد به زندگی خود پایان دهد و کاسه صبرش از اینهمه ملال سر می‌کشد! او با چند قرص،اقدام به خودکشی می‌کند اما موفق نمی‌شود و با انتقال به بخش روانی بیمارستان، تحت درمان قرار می‌گیرد.
این روایت تک خطی از داستانِ این کتاب به نویسندگی <پائولو کوئلیو>است؛ اما ماجرا به اینجا ختم نمی‌شود.پزشک‌ها به ورونیکا می‌گویند که به‌خاطر مصرف خودسرانه قرص‌، قلبش آسیب دیده و فقط یک هفته زمان دارد. در این زمان اندک، زندگی چه معنایی خواهد داشت و عاقبت این ماجرا چیست؟ زورِ مرگ بیشتر است یا زندگی؟
به نظر می‌رسد ورونیکا با دانستن زمان مرگش،تازه مفهوم زندگی را درک کرده است.خواندن کتاب ورونیکا که تصمیم می‌گیرد بمیرد، به شما کمک می‌کند یکبار دیگر، به زندگی و اتفاقات ساده پیرامون خود نگاه کنید و با چشمانی روشن‌بینو اگاهی، جهان را تماشا کنید.

معرفی کتاب

کتاب Veronika Decides to Die از نام آشناترین آثار پائولو کوئیلو می باشد. داستانی دربارۀ دختری بیست و چهار ساله به نام ورونیکا می باشد که علی رغم زندگی عادی خود تصمیم به خودکشی می گیرد.

زندگی و مرگ دو مفهوم عمیق هستند که فراتر از درک انسان از تداوم است. ما زندگی خود را صرف این می‌کنیم که بفهمیم زندگی در واقع چیست و وقتی پایان آن می‌رسد، میترسیم و نمیدانیم پس از مرگ با چه چیزی رو به رو می‌شویم. به طور خلاصه، ما در مورد هر یک از آنها کاملاً بی اطلاع هستیم.

احتمالا تا به حال باید کتاب‌های مرتبط با زندگی زیادی را خوانده باشید، اما چند بار در مورد موضوعات مرتبط با مرگ مطلبی خوانده اید؟
بیایید آنچه را که پائولو کوئیلو، رمان‌نویس مشهور برزیلی درباره فلسفه مرگ از طریق یک داستان تخیلی در رمان ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد ارائه می‌کند را بررسی و تحلیل کنیم.

این کتاب کهن الگویی از امید را ارائه می‌دهد و موقعیتی را به تصویر می‌کشد که در آن  صداقت، شادی، آزادی و حقیقت همه در چالش‌ برانگیزترین و محدودترین شرایط ممکن به وجود می‌آیند.درواقع این رمان به بررسی ماهیت جنون، اهمیت زندگی واقعی، و تهدید شدن هویت فردی توسط جوامع بسته و قوانینی که تحت آن‌ها عمل می‌کنند، می‌پردازد.

ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد و همه چیز را تمام کند اولین بار در سال ۱۹۹۸ منتشر شد و یازدهمین رمان پائولو کوئیلو است. داستان زن جوانی به نام ورونیکا است که پس از یک اقدام نافرجام خودکشی در یک بیمارستان روانی از خواب بیدار می‌شود.
افرادی که او در آنجا ملاقات می‌کند، هم بیماران و هم پزشکان، او را تشویق می‌کنند تا درک خود از جنون و زندگی را زیر سوال ببرد.

جالب است بدانید این رمان تا حدی از تجربیات خود کوئیلو در موسسات روانی مختلف در دوران جوانی‌اش الهام گرفته شده است.
والدین کوئلیو در جوانی به دلیل ناتوانی‌شان در کنترل و برای منصرف کردن او از نویسنده شدن، سه بار در سن شانزده سالگی توسط پدرو مادرش در بیمارستان‌های روانی بستری شده است”رمان ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد، مورد اقتباس تئاتر و آثار سینمایی قرار گرفته است و یک فیلم به همین نام از روی آن ساخته شده است”.
همچنین این کتاب الهام بخش تعدادی از موسیقی‌دانان از سراسر جهان بوده است و حیرت انگیز است.

خلاصه (کتاب ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد)

داستان این رمان چند سال پس از فروپاشی یوگسلاوی در لیوبلیانای اسلوونی می‌گذرد. ورونیکا کتابدار جوانی است که زندگی خوبی دارد و با این وجود به نظرش ناکامل است.
اگرچه او شغل، دوستان و خانواده دارد، اما چیزی جز بی‌تفاوتی نسبت به زندگی‌اش احساس نمی‌کند و هیچ علاقه‌ای به زندگی‌ای که از او انتظار می‌رود، ندارد.

او در تغییر زندگی خود ناتوان است و احساس می‌کند که با بالا رفتن سن همه چیز بدتر می‌شود، بنابراین تصمیم نسبتاً بی انگیزه‌ای برای پایان دادن به زندگی خود می‌گیرد تا به “آزادی” دست پیدا کند. برای همین با خوردن چند قرص سعی در خودکشی دارد.

در حالی که منتظر اثر گذاشتن قرص‌هاست، مقاله‌ای را می‌خواند که در آن پرسیده شده “اسلوونی کجاست؟”و تصمیم می‌گیرد نامه ای به سردبیر بنویسد و خودکشی خود را به عنوان واکنشی به تحقیر کشورش در مقاله عنوان کند.با این حال، اقدام به خودکشی او با شکست مواجه می‌شود و در یک موسسه روانی بدنام به نام ویلت از خواب بیدار می‌شود. دکترش، ایگور،به او می‌گوید که قلبش آنقدر آسیب دیده است که تنها چند روز دیگر برای زندگی کردن فرصت دارد و باید چند روز انتهایی عمرش را در این موسسه زندگی کند.

اگرچه در ابتدا از خودکشی ناموفق خود ناامید شده است، اما با ادامه روزها، متوجه می‌شود که زندگی را کامل‌تر از همیشه تجربه می‌کند، زیرا کاری برای از دست دادن ندارد.کارهایش توسط نظرات و انتظارات دیگران مهار نمی‌شود.

ورونیکا در حالی که در مؤسسه است، با تعدادی از بیماران با تجربیات مختلف در مورد “جنون” ملاقات می‌کند. او ماهیت جنون را با شناختن آنها زیر سوال می‌برد.

ماری، همسر، مادر و وکیل موفق، به دلیل حملات پانیک شدید تحت درمان قرار گرفته است. اگرچه دکتر ایگور به او گفته که می‌تواند به خانه بازگردد،اما ماری گفته که می‌خواهد در موسسه بماند تا به شوهرش مهلت دهد به خاطر ماه‌ها استرس قبل از بستری شدنش بهبود یابد. زمانی که از علائم ماری درمان شده است و آماده می‌شود آنجا را ترک کند و زندگی خود را از سر بگیرد، یکی از همکارانش به او می‌گوید که باید استعفا دهد.و درنتیجه ماری شغل خود را از دست می‌دهد. چند روز بعد، یک وکیل با او ملاقات می‌کند و به او اطلاع می‌دهد که شوهرش به دنبال طلاق گرفتن است.
در این وضعیت ماری که ویران شده است، دروغ می‌گوید و به دکتر ایگور می‌گوید که علائمش برگشته است و می‌خواهد بماند. اگرچه دکتر می‌داند که ماری دروغ می‌گوید، اما موافقت می‌کند.

بیماران در خلاصه کتاب ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد

بیمار دیگری به نام ادوارد به خاطر اسکیزوفرنی تحت درمان است. ادوارد که در خانواده یک سفیر ثروتمند و قدرتمند یوگسلاوی به دنیا آمده است، طوری بزرگ شده که راه پدرش را دنبال کند.با این حال، پس از یک تصادف و اقامت در بیمارستان، به سمت نقاشی گرایش پیدا کرده است. پدرش به شدت مخالفت می‌کند و او را به ادامه راه خود، یعنی به سمت دیپلمات شدن سوق می‌دهد.

ادوارد هم از ترس ناامید شدن بیشتر پدرش ، رویای نقاش شدن خود را به گور می‌برد و خواسته‌های پدرش را دنبال می‌کند. با این حال، در پی این تصمیم، ادوارد کنترل خود را بر واقعیت از دست می‌دهد و به اسکیزوفرنی مبتلا می‌شود و درنهایت کارش به ویلته می‌رسد.

همانطور که ورونیکا با این بیماران ارتباط برقرار می‌کند، نسخه‌هایی از خودش را کشف می‌کند که نمی‌دانسته وجود دارند، و به نظرش بسیار قانع کننده‌تر و رضایت بخش‌تر از خود قدیمی‌اش هستند.

ورونیکا دوباره شروع به نواختن پیانو می‌کند، اشتیاق سابق که آن را رها کرده بود. صدای نواختن پیانواش ادوارد را جذب می‌کند، و باعث می‌شود ورونیکا عاشق او شود، به گونه ای که قبلاً هرگز تجربه نکرده بود.

زدکا بیمار دیگری است که برای افسردگی درمان می‌شود، پس از ملاقات با ورونیکا صریحاً بیان می‌کند که نابغه‌هایی مانند انیشتین و کلمب دیوانه‌اند، اگرچه آن‌ها فقط «در دنیای خودشان زندگی می‌کردند».

زدکا به دلیل وسواس نسبت به یک عشق سابق خود تحت درمان است. اگرچه متاهل و دارای فرزند است، او همچنان به تعقیب عشق سابق خود می‌پرداخته و متقاعد شده بود که او نیز به دنبال زدکا است،زمانی که ورونیکا به ۲۴ ساعت پایانی زندگی خود نزدیک می‌شود، میل‌اش نسبت به زندگی کردن دوباره تقویت می‌شود و به دکتر ایگور می‌گوید که می‌خواهد در آخرین ساعات زندگی خود موسسه را ترک کند تا قلعه لیوبلیانا را ببیند.با این حال، معلوم می‌شود که ورونیکا در واقع در حال مرگ نبوده است، بلکه دکتر ایگور فقط به او دروغ گفته است. چون قصد داشته او را شوکه کند تا قدر زندگی خود را بداند. این رمان با جشن ورونیکا و ادوارد به پایان می‌رسد، درحالی که از موسسه فرار می‌کنند تا زندگی و آینده مشترک خود را جشن بگیرند.

دیدگاهی در مورد “ورونیکا تصمیم می‌گیردبمیرد

  1. نجفی گفت:

    سلام کتاب عالی هستش ۲بار خوندم ارزش داره بازم بخونمش

  2. ناهید جباری گفت:

    باید از هر شکست در زندگی درس بگیریم و پله ای برای موفقیت خودمون بکنیم

  3. هدایتی گفت:

    انسان باید انقد قوی باشه تا توانایی اینو داشته باشه که هر ثانیه دیگه امکان داره زندگیشو از دست بده

  4. zahra گفت:

    واقعاً کتاب عالی و مفیدی هست، من که با خواندن این کتاب خیلی انرژی گرفتم 😍

  5. حمید گفت:

    تصمیم مرگ شاید یه ریسکه ولی زندگی ریسک بزرگتر که ورونیکا تونست قبولش که

  6. نسا غفارپور گفت:

    عالیه شاید نشه از ویژگی های خوب این کتاب گفت ولی نیازه برای کسی که از زندگیش ناامیده این کتابو بخونه

  7. میثم گفت:

    افرین به نویسنده این کتاب
    خیلی عمیق و پرمفهوم نوشته

  8. مهنا گفت:

    ما تصمیم های زیادی توی زندگی میگیریم که شاید خیلیاشون از ناامید بودنه
    اما تا انسان به ته نتیجه کارش نرسه نمیتونه افکارشو تغییر بده
    امیدوارم هیچ وقت از چارچوب ارامش زندگیتون دور نشین دوستان عزیز

  9. سینا رحیمی گفت:

    سلام
    کتابی راجب افزایش درامد هم معرفی کنید بی زحمت

  10. رحمانی گفت:

    امید به زندگی دوباره با این کتاب میسره

  11. صغرا گفت:

    شاید تمام چیزی که این کتاب میخواد بگه اینه که برای آگاهی از زندگی ابتدا باید آگاهی از مرگ داشته باشی. وقتی بدونی که هر آن ممکنه نباشی پس هر روز از زندگی برات عین معجزه میمونه.

  12. somayeh گفت:

    شاید تمام چیزی که این کتاب میخواد بگه اینه که برای آگاهی از زندگی ابتدا باید آگاهی از مرگ داشته باشی. وقتی بدونی که هر آن ممکنه نباشی پس هر روز از زندگی برات عین معجزه میمونه.

  13. جهان بین گفت:

    سلام خیلی خوب بود واقعا روان و عالی مثل تمام آثار نویسنده نمیشه کتاب رو زمین گذاشت

  14. نریمانی گفت:

    عالی بود دوبار خوندم این کتابو👍

  15. leyla گفت:

    مفاهیم جالبی از زندگی و دیدگاهمون ب زندگی و رفتار هامون بهمون نشون میده

  16. MINA گفت:

    ابتدا خیلی جذبم کرد ولی در میانه اینقدر حرفه‌ای فلسفی میزنه که یه کم آدم خسته میشه. در مجموع خوب بود.

  17. شایان رسولی گفت:

    یکی از بهترین و تاثیر گذار ترین کتاب های زندگیم بودشاید برای همه ما پیش اومده باشه که یه وقتایی به اصطلاح به بن بست رسیده باشیم و فک کنیم این دیگه اخر راه و قرار رندگی تا ابد همیطور

  18. رزا شاکری گفت:

    آگاه شدن از مرگ ما را به زندگی دلگرم تر میکند عاشقش شدم واقعا هر لحظه از زندگیمون معجزه ست از دست ندین این کتاب رو ❤

  19. زینب جمشیدی گفت:

    خیلی پر انگیزه بود برای خواهرم که افسردگی داشت خریدم با خوندنش امید به زندگیش چندین برابر شده

  20. قاسم سعیدی گفت:

    امید به زندگی دوباره👏

  21. زینب مفیدی گفت:

    این کتاب عالیه امید به زندگی میده به ادم

  22. مرسا علیپور گفت:

    بسیار عالیییییی

  23. حسنپور گفت:

    سلام عالیه این کتاب 👌

  24. ندا معصومی گفت:

    با عرض سلام
    ممنون از معرفی این کتاب واقعا عالی و پر از انگیزس

  25. کیوان همتی گفت:

    کتاب های ایرانی هم میشه معرفی کنید🙏

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *